رقراقةلغتنامه دهخدارقراقة. [ رَق ق َ ] (ع ص ) زن درخشان روی .(منتهی الارب ) (آنندراج ): جاریة رقراقة؛ دختر جوان که گویی آب در رخسارش جاری است . (از اقرب الموارد).
رقاقةدیکشنری عربی به فارسیلپ پريده کردن يا شدن , ژتن , ريزه , تراشه , مهره اي که دربازي نشان برد وباخت است , ژتون , ورقه شدن , رنده کردن , سيب زميني سرخ کرده , تکه کوچک (برف وغيره) , ورق
رقاقةلغتنامه دهخدارقاقة. [ رُ ق َ ] (ع اِ) یکی رُقاق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نان تنک . ج ، رقاق . (منتهی الارب ). یک نان تنک . یک لواش . ج ، رُقاق . (یادداشت مؤلف ). یکی رق
رقرقةلغتنامه دهخدارقرقة. [ رَ رَ ق َ ] (ع مص ) ریختن آب را: رقرق الماء و غیره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریختن آب و غیر آن را. (آنندراج ). ریختن چنانکه آب را. (یادداشت م