معاونvice president, VPواژههای مصوب فرهنگستانمقام رسمی یا اجرایی که مسئولیت یکی از بخشهای اصلی سازمان را بر عهده دارد
رحوملغتنامه دهخدارحوم . [ رَ ] (اِخ ) قاضی که نامه ای به ارتخشتای پادشاه نوشت که کار تعمیر دیوارها و هیکل اورشلیم را در تأخیر اندازد. (قاموس کتاب مقدس ).
رحوملغتنامه دهخدارحوم . [ رَ ] (ع ص ) رَحْماء. (از ناظم الاطباء). راحم . (از اقرب الموارد). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار رحم گردد و بمیرد، یا علتی است که در زهدان عارض ش
رحيمدیکشنری عربی به فارسیترحم کردن , دلسوز , غم خوار , رحيم , شفيق , مهربان , بخشايشگر , کريم , رحمت اميز , بخشنده
مجرحفرهنگ انتشارات معین(مُ جَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - زخم زده ، زخمی کرده . 2 - کسی که شهادتش رد شده . 3 - قسمی از نقش بریدگی بر کنار دریاچه .