رياضيدیکشنری عربی به فارسیورزشکار , پهلوان , قهرمان ورزش , معلم زورخانه , قهرمان ژيمناستيک , ورزش دوست , ورزشکار جوانمرد
رياضةدیکشنری عربی به فارسیورزش , سرگرمي , بازي , شوخي , تفريحي , شکار وماهيگري و امثال ان , الت بازي , بازيچه , سرگرم کردن , نمايش تفريحي , بازي کردن , پوشيدن وبرخ ديگران کشيدن ورزش وتفر
جرئاضلغتنامه دهخداجرئاض .[ ج ِ ] (ع ص ، اِ) بزرگ شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جِرْیاض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود. || غمزده . (منتهی الارب ) (نا