روزخونلغتنامه دهخداروزخون . (اِ مرکب ) بی خبر تاخت بردن در روز بر سر دشمن . ضد شبیخون . (ازبرهان قاطع) (از آنندراج ) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : کنم آنگه خبردارت که چون است
رجزخوانیلغتنامه دهخدارجزخوانی . [ رَ ج َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خواندن شعر رجز. || دعوی و غالباً به لاف . (یادداشت مرحوم دهخدا).