روغنگرلغتنامه دهخداروغنگر. [ رَ / رُو غ َ گ َ ] (ص مرکب ) دَهّان . روغن گیر. عصار. آنکه از تخمها روغن گیرد. (یادداشت مؤلف ). عصار و کسی که از حیوانات روغن می گیرد. (ناظم الاطباء)
روغن رفتهلغتنامه دهخداروغن رفته . [ رَ / رُو غ َ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کسی که از دولت عمر سیر شده باشد. (ازناظم الاطباء) (از آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا).
روغنگریلغتنامه دهخداروغنگری . [ رَ / رُو غ َگ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل روغنگر. روغن سازی و عصاری و عمل روغن گرفتن و روغن ساختن . (ناظم الاطباء).
روغن گَردزنیdusting oilواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیونده، معمولاً بر پایۀ روغن پارافین و گلیکولاستر، برای پیوند دادن رنگبخشها به مواد گرمانرم