عرصوفلغتنامه دهخداعرصوف . [ ع ُ ] (ع اِ) عرصوف الاًکاف ؛ چوبی که میان دو حِنو مقدم بسته شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِرصاف . عُصفور. رجوع به عرصاف و عصفور شود. ج ، عَر
عرصوفانلغتنامه دهخداعرصوفان . [ ع ُ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عرصوف . رجوع به عرصوف شود. || دو چوب که در دو چوب فدان داخل نمایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عرصفلغتنامه دهخداعرصف . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) حشیشی است که آنرا به شیرازی ماش دارو و به یونانی کمافیطوس خوانند. (برهان ). نباتی است . (از اقرب الموارد). گیاهی است یونانی مانند مافی
عرصفةلغتنامه دهخداعرصفة. [ ع َ ص َ ف َ ] (ع مص ) کشیدن و به درازا دوباره کردن . (از منتهی الارب ). جذب کردن و کشیدن چیزی و آن را از طول شکافتن و پاره کردن . (از اقرب الموارد).
عرصلغتنامه دهخداعرص . [ ع َ ] (ع اِ) تیر که بر آن چوبهای کوچک انداخته ، خانه را بدان سقف نمایند و آنرا با سین نیز نوشته اند. (ازمنتهی الارب ). به معنی عرس است . (از اقرب الموار
عرصلغتنامه دهخداعرص . [ ع َ ] (ع مص ) پیوسته با درخش و رعد ماندن هوا. (از منتهی الارب ). پیوسته با درخش و تندر گردیدن هوا. (از ناظم الاطباء). دوام یافتن برق آسمان . (از اقرب ال