عرجونلغتنامه دهخداعرجون . [ ع ُ ] (ع اِ) چوب خوشه ٔ خرما. (دهار) (مهذب الاسماء). ج ، عَراجین . (مهذب الاسماء). || خوشه . خوشه ٔ خرما یا خوشه ٔ خرما که خشک و کج گردد، یابن آن . یا
عرونلغتنامه دهخداعرون . [ ع َ ] (ع ص ) ستور کفیده و موی رفته دست و پا. و اسب «عرون »زده . (منتهی الارب ). ستور کفیده دست و پای و موی رفته . اسب «عرنة»زده . (ناظم الاطباء). دابه
عرجنةلغتنامه دهخداعرجنة. [ ع َ ج َ ن َ ] (ع مص ) نگار کردن جامه را به نگار عرجون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازلسان العرب ). صورتهای عرجون در جامه تصویر کردن . (از اقرب الموارد)
عرونةلغتنامه دهخداعرونة. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) رعاد، که قسمی ماهی دارای الکتریسیته است . (از یادداشت مرحوم دهخدا). سمکةالرعد. رجوع به رعاد و رعد در ردیفهای خود و نیز المنجد شود.
عريندیکشنری عربی به فارسیغار , کنام , کمينگاه , دزدگاه , خلوتگاه , لا نه , محل استراحت جانور , گل , لجن , گل الود کردن , استراحت کردن , بلا نه پناه بردن