عجزانلغتنامه دهخداعجزان . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) ناتوان گردیدن . || ترک کردن چیزی را که کردن آن واجب شود. || کاهلی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عودسوزانلغتنامه دهخداعودسوزان . (نف مرکب ) در حال سوختن عود : پیش صدر مصطفی بین هم بلال و هم صهیب این چو عود آن چون شکر در عودسوزان آمده . خاقانی .پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان عود
زانوعلغتنامه دهخدازانوع . (اِخ ) قریه ای است در شمال وادی اسماعیل و 2میلی شمال شرقی زریاد و 4میلی شمال یرموق . احتمال نیز میرود که همان زانوح باشد. (ز دائرة المعارف بستانی ). رجو
عزان خبتلغتنامه دهخداعزان خبت . [ ع َزْ زا ن ُ خ َ ] (اِخ ) از قلعه های تعز است در کوه صَبِر در یمن . (از معجم البلدان ).
عزان ذخرلغتنامه دهخداعزان ذخر. [ ع َزْ زا ذَ خ ِ ] (اِخ ) از قلعه های تعز است در کوه صَبِر در یمن . (از معجم البلدان ).