عوجلغتنامه دهخداعوج . (اِخ ) ابن عوق . نام مردی است که در منزل آدم (ع ) متولد شد و تا زمان موسی (ع ) زیست . (ازمنتهی الارب ). نام مردی طویل القامت که در زمان آدم علیه السلام به
عوجلغتنامه دهخداعوج . (ع ص ، اِ) ج ِ أعوج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعوج شود. || ج ِ عَوجاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به عوجاء شود.
عوجلغتنامه دهخداعوج . [ ع َ ] (ع مص ) اقامت کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اقامت کردن در مکان . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مقیم کردن کسی را (لازم و متعدی است
عوجلغتنامه دهخداعوج . [ ع ِ وَ ] (ع مص ) مایل گردیدن . (از المنجد). || (اِمص ) کژی ، یا کجی در معیشت و رای و دین و زمین و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)
عوجلغتنامه دهخداعوج .(اِخ ) نام دو کوهست در یمن که آنها را جبلا عوج خوانند. (از معجم البلدان ). و رجوع به منتهی الارب شود.
عِوَجفرهنگ واژگان قرآنکجي - تمايل - تحريف - انحراف (عبارت "يَبْغُونَهَا عِوَجاً " یعنی : مىخواهند آن را [با وسوسه و اغواگرى] كج نشان دهند)