فرفوریوسلغتنامه دهخدافرفوریوس . [ ف ُ ] (اِخ ) همان فرفریوس است که حکیمی بوده است جلیس اسکندر. (برهان ). پنج قرن پس از اسکندر میزیسته . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : فلاطون و والیس و
فرفوریوسلغتنامه دهخدافرفوریوس . [ ف َ ] (اِخ ) نام یک سردار رومی . (ولف ) (لغات شاهنامه ) : سواری سرافراز با بوق و کوس به رومیش خوانند فرفوریوس .فردوسی .
فرفورلغتنامه دهخدافرفور. [ ف ُ ] (اِ) کشک سیاه باشد که به ترکی قراقروت خوانند. (برهان ). به فارسی اسم قراقروط است . (فهرست مخزن الادویه ).
فرفورلغتنامه دهخدافرفور. [ ف َ ] (اِ) پرنده ای است که آن را تیهو گویند.شبیه است به کبک ، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. (بر
فرفورلغتنامه دهخدافرفور. [ ف ُ ] (ع اِ) ینبوت . (منتهی الارب ). سویق من ثمر ینبوت .(اقرب الموارد). || کودک جوان . || شتر فربه . || گنجشک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتر ک