فرخویدنلغتنامه دهخدافرخویدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص ) از: فرخو + یدن که پساوند مصدری است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پیراستن تاک بود. (اسدی ). فرخیدن . فرخو کردن . پرخو کردن . (یادداشت
فرخویدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپیراستن و بریدن شاخههای زائد درخت: ◻︎ ز فرخویدنش چون بپرداختی / چو گل جایگاه از چمن ساختی (عنصری: لغتنامه: فرخویدن).
فرخیدنلغتنامه دهخدافرخیدن . [ ف َ دَ ] (مص )بر وزن و معنی رقصیدن . (آنندراج از اشتینگاس ). فرخسیدن . فرخشیدن . رجوع به فرخسیدن و فرخشیدن شود. || فرخویدن . فرخو کردن . رجوع به فرخو
فرخجفرهنگ انتشارات معین(فَ رَ خْ) (ص .) 1 - زشت ، نازیبا. 2 - نامتناسب ، ناشایسته . 3 - ناپاک ، پلید. 4 - سست ، ضعیف .