فرتوردیکشنری فارسی به انگلیسیfigure, icon, illustration, likeness, painting, picture, portrait, portrayal, reflection, representation, shot, simulacrum, view
فرتورلغتنامه دهخدافرتور. [ ف َ ت َ / تُو / ف َ ] (اِ) عکس . (فرهنگ اسدی ). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان ) : بود مزدور رویت ماه جاویدچو فرتو