فساءلغتنامه دهخدافساء. [ ف َس ْءْ ] (ع مص ) دریدن جامه را. || به چوبدستی زدن بر پشت کسی . || بازداشتن از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فساءلغتنامه دهخدافساء. [ ف ُ ] (ع اِ) گند. (منتهی الارب ). || (مص ) تیز دادن بی بانگ و گند کردن . (منتهی الارب ).
کفساءلغتنامه دهخداکفساء. [ ک َ ] (ع ص ) مؤنث اکفس ، زن کج پای که بر پشت پای از جانب انگشت کوچک راه رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
چفسالغتنامه دهخداچفسا. [ چ َ ] (نف ) چسبنده . چفسنده . چپسنده . چفسان . چسبان . و رجوع به چفسان شود.
فسالغتنامه دهخدافسا. [ ف َ ] (اِخ ) شهری است که مرکز شهرستان فسا و از قدیمترین شهرهای ایران است . بنای آن در زمان ساسانیان نهاده شده و اکنون تمام شهرستان دارای 170هزار تن سکنه