کَمَجTS 1, total solidsواژههای مصوب فرهنگستانمجموع مواد جامد معلق و محلول در آب یا فاضلاب متـ . کل مواد جامد
مماس مارپیچtangent to spiral, TS 2,tangent of spiral, spiral tangentواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای بر روی قوس که در آن مماس پایان مییابد و منحنی مارپیچ آغاز میشود
فسولةلغتنامه دهخدافسولة. [ ف ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فسل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به معنی مرد فرومایه و ناکس و بیمروت . (از آنندراج ). || (مص ) ناکس و فرومایه گردیدن .
فسکلةلغتنامه دهخدافسکلة. [ ف َ ک َ ل َ ] (ع مص ) فسکول گردیدن . (اقرب الموارد). درنگ کردن . || پس ماندن . || پیرو گردیدن . || پیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ).
فسلةلغتنامه دهخدافسلة. [ ف َ ل َ ] (ع اِ) شاخ خرد خرمابن . (ناظم الاطباء). مفرد فسل است . رجوع به فسل شود.
فسکللغتنامه دهخدافسکل . [ ف َ ک َ / ف ُک ُ ] (ع ص ) اسب که در میدان سپس همه ٔ اسبان رهان آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسب که در میدان مسابقه عقب همه ٔ اسبان بدود. (فره
فسکوللغتنامه دهخدافسکول . [ ف ُ / ف ِ ] (ع ص ) اسپ که در میدان سپس همه ٔ اسپان رهان آید. (منتهی الارب ). فسکل . || رجل فسکول ؛ واپس مانده و تابع. (از اقرب الموارد).