فارنوخیالغتنامه دهخدافارنوخیا. (معرب ، اِ) به یونانی حشیشةالداخس است جهت آنکه داخس را که ورم بُن ظفار نامند، نافع است . (از فهرست مخزن الادویه ).
فارنوکسلغتنامه دهخدافارنوکس . [ ک ِ ] (اِخ ) یکی از سرداران اسکندر. رجوع به احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 146 شود.
دائی فارنلغتنامه دهخدادائی فارن . (اِخ ) از دوستان کورش بزرگ پادشاه هخامنشی . (ایران باستان ج 1 ص 427).