فاعولغتنامه دهخدافاعو. (اِخ ) موضعی است در ادوم ، و بعضی را گمان چنان است که فاعی همان فواره است که درآن نواحی خرابه ٔ آن دیده شود. (قاموس کتاب مقدس ).
وفاعلغتنامه دهخداوفاع . [ وِ ] (ع اِ) سربند شیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سربند شیشه و بطری . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ج ِ وفعة، و آن غلاف قارورة است . (اقرب الموار
فاعوسلغتنامه دهخدافاعوس . (ع اِ) به عربی اسم حیه است ، و وعل را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). مار. (اقرب الموارد). || سر نره . (آنندراج ). || بلا و پیش آمد. || کوزه ٔ سرتنگ ک
فاعوسةلغتنامه دهخدافاعوسة. [ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث فاعوس . رجوع به فاعوس شود. || آتشی که دود ندارد. (اقرب الموارد). || کُس ، بدان جهت که گشاده گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به