threadدیکشنری انگلیسی به فارسیموضوع، نخ، رشته، رزوه، رگه، تار، شیار، خیط، قیطان، شیار داخل پیچ و مهره، نخ کردن، نخ کشیدن به، موجی کردن، حدیده و قلاویز کردن، رشته رشته شدن، مثل نخ باریک شدن، بند کشیدن
treatsدیکشنری انگلیسی به فارسیرفتار می کند، چیز لذت بخش، رفتار کردن، درمان کردن، تلقی کردن، سالم کردن، مورد عمل قرار دادن، بحث کردن، مربوط بودن به، مهمان کردن، درمان شدن
تار طنابwarp yarn, warp threadواژههای مصوب فرهنگستانهریک از رشتههای طناب که با رشتهای دیگر تابیده شده باشد
ابریشم آبیbyssal thread, byssus threadواژههای مصوب فرهنگستانتار یا تارهایی محکم از پروتئین مایع که برخی از نرمتنان برای چسباندن خود به بستر تولید میکنند