فادوسیدنلغتنامه دهخدافادوسیدن . [ دو دَ ] (مص مرکب ) چیزی به چیزی فادوسیدن ؛ رسیدن . این ترکیب را نویسنده ٔ مجمل اللغة در ترجمه ٔ ملاحمه آورده است .
فادجلغتنامه دهخدافادج . [ دَ ] (اِ) پازهر کانی باشد، و آن سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی ، و رنگهای دیگر نیز بر او ظاهر است . آن را از چین آورند و چون با زردچوبه بر سنگ بساین
وفادلغتنامه دهخداوفاد. [ وُف ْ فا ] (ع ص ، اِ) ج ِ وافد. (المنجد)(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وافد شود.
وفادلغتنامه دهخداوفاد. [ وَف ْ فا ] (ع ص ) بسیاروُفود. (المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به وفود شود.
فادجفرهنگ انتشارات معین(دَ) (اِ.) = فاذج : سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی و رنگ های دیگر بر او ظاهر است . در قدیم آن را دافع همة سموم می دانستند؛ پادزهر کانی ، فادزهر معدنی .