فازلغتنامه دهخدافاز. (فرانسوی ، اِ) سیم برقی که دارای الکتریسیته ٔ مثبت باشد، چنانکه گوییم برق سه فاز یعنی مقدار الکتریسیته ای که از سه سیم مثبت وارد دستگاه کنتور می شود.
فازلغتنامه دهخدافاز. (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 20هزارگزی شمال خاوری مشهد، کنار راه عمومی مشهد به کلات واقع است . جلگه ای معتدل و دارای 1256 تن
فازلغتنامه دهخدافاز. (اِخ ) شهری از نواحی مرو. (معجم البلدان ). حمداﷲ مستوفی در هفت فرسنگی مرو این ناحیه را ذکر کرده است . (نزهةالقلوب ج 3 چ لیدن ص 179).
فازلغتنامه دهخدافاز. (اِخ ) فازیس . فازیست . فاسیوس . رودی در گرجستان غربی که امروز آن را ریون گویند و در زمان داریوش بزرگ گذرگاه سربازان ایران و یونان و یکی از راههای جنگی آن