فلنجمشکلغتنامه دهخدافلنجمشک . [ ف َ ل َ م ُ / م ِ ] (اِ) فرنجمشک . (فرهنگ فارسی معین ). گیاه بالنگو باشد، و بعضی گویند تخم بالنگوست . (برهان ). رجوع به فرنجمشک شود.
فلنجلغتنامه دهخدافلنج . [ ف َ ل َ / ف َن َ ] (اِ) حلقه ٔ در و قفل در. (یادداشت مؤلف ). این کلمه بصورت «فلج ». «فلخ »، «زفلج » در نسخ فرهنگ اسدی ضبط شده است و صورت صحیح آن معلوم
فلنگلغتنامه دهخدافلنگ . [ ف َ ل َ ](اِ) به معنی تیر بدخشانی است ، و ظاهراً مصحف فیلک است . (از یادداشتهای مؤلف ). بیلک . پیلک : به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست فلنگ پیش به زه