فلیولغتنامه دهخدافلیو. [ ف َ وْ ](ص ) بیهوده و بی فایده . (غیاث ، از لطایف ). فلاد. (برهان ). فلاده . به معنی سرگشته ، حیران ، سراسیمه و دیوانه است . در فرهنگها به معنی بیهوده ن
فلیوفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بیهوده؛ بیفایده.۲. بیکاره: ◻︎ تا بهپای خویش باشند آمده / آن فلیوان جانب آتشکده (مولوی: ۲۷۷).
جفلیلغتنامه دهخداجفلی . [ ج َ ف َ لا ] (ع اِ) مهمانی عام .(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). دعوت طعام که عام باشدو همگانی . (از اقرب الموارد). سفره ٔ عام . میهمانی وضیافتی که همگان
فلیلغتنامه دهخدافلی . [ ف َل ْی ْ ] (ع مص ) زدن سر کسی را به شمشیر. (منتهی الارب ). زدن کسی را به شمشیر. (اقرب الموارد). || جستن شپش را در سر کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد