فوادلغتنامه دهخدافواد. [ ف ُ ] (ع اِ) دل . (منتهی الارب ). لغتی در فؤاد است . (اقرب الموارد). رجوع به فؤاد شود.
فؤادلغتنامه دهخدافؤاد. [ ف ُ آ ] (ع اِ) بصورت فَواد با واو نیز ضبط شده است . دل را گویند بسبب تحرک آن ، زیرا فأد در اصل بمعنی حرکت است ، و گروهی آن را به عقل تعبیر کرده اند. ج
فوادحلغتنامه دهخدافوادح . [ف َ دِ ] (ع اِ) فوادح الدهر؛ کارهای بزرگ زمانه . ج ِفادحة، به معنی آنچه نازل شود. (از اقرب الموارد).
فوادرلغتنامه دهخدافوادر. [ ف َ دِ ] (ع اِ) ج ِ فادر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فادر شود.
فوادهلغتنامه دهخدافواده . [ ف َ دَ / دِ ] (اِ) خمیر خشکی را گویند که ازآن آبکامه سازند، و آبکامه خورشی است که از ماست و شیر و تخم سپند سوختنی و خمیر خشک سازند. (برهان ).