فوزدیکشنری عربی به فارسیبردن , پيروز شدن , فاتح شدن , غلبه يافتن بر , بدست اوردن , تحصيل کردن , فتح , پيروزي , برد , برنده , دلکش , فريبنده , فتح و ظفر
فوزلغتنامه دهخدافوز. (اِ) اطراف و پیرامون دهان را گویند از جانب بیرون ، خواه از انسان و خواه حیوان دیگر باشد. گرداگرد دهن . پوز. (فرهنگ فارسی معین ). فوزه . پتفوز. || هجوم و غل
فوزلغتنامه دهخدافوز. (اِخ ) دهی است از بخش راور شهرستان کرمان که دارای 750 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، لبنیات و کاردستی مردم بافتن کرباس و قالیچه است . (ا
فوزلغتنامه دهخدافوز. [ ف َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک گردیدن و مردن . || بردن چیزی را. (منتهی الارب ). || فیروزی یافتن به نیکی و خیر. || رَستن . (منتهی الا
فجزلغتنامه دهخدافجز. [ ف َ ] (ع مص ) بزرگ منشی نمودن . (منتهی الارب ). لهجه ای از فجس است . (اقرب الموارد).
فُزِّعَفرهنگ واژگان قرآنترس و فزع از بين برده شد (ماضي مجهول از تفزيع است ، و تفزيع به معناي از بين بردن ترس ، و وحشت از دلهاست )