supplyدیکشنری انگلیسی به فارسیعرضه، ذخیره، موجودی، لزوم، فرااورده، اذوقه، خواربار، رساندن، تامین کردن، تهیه کردن، تدارک دیدن، دادن به، تولید کردن
supplementدیکشنری انگلیسی به فارسیمکمل، ضمیمه، متمم، الحاق، لاحقه، زاویه مکمل، پس اورد، هم اورد، تکمیل کردن، ضمیمه شدن به
supplementدیکشنری انگلیسی به فارسیمکمل، ضمیمه، متمم، الحاق، لاحقه، زاویه مکمل، پس اورد، هم اورد، تکمیل کردن، ضمیمه شدن به