سعوط

سعوط. [ س َ ] (ع اِ) دارو به بینی ریختنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دارویی را گویند که اندر بینی چکانند. (ذخیره خوارزمشاهی ). ج ، سعوطات . دارو که در بینی افک

سعوط

فرهنگ انتشارات معین

(سَ) [ ع . ] (اِ.) عطسه آور (دارو)، معطس .

سعوط

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

دارویی عطسه‌آور که در بینی بریزند.

جست‌وجوی مشابه غلط تایپی

طرح توسعۀ پایگاه

Base development plan

واژه‌های مصوب فرهنگستان

طرح بهبود یا توسعۀ منابع و تسهیلات یک منطقه یا محل به‌منظور پشتیبانی از عملیات نظامی

سعط

لغت‌نامه دهخدا

سعط. [ س َ ] (ع مص )دارو ریختن در بینی کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).

وسع

دیکشنری عربی به فارسی

پهن کردن , وسيع کردن , منتشر کردن

وسع

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. استطاعت، تمول، دارایی، نوانگری ۲. تاب، توان، توانایی، طاقت، قوت، نا ۳. اقتدار، قدرت ۴. گنجایش

وسع

دیکشنری فارسی به انگلیسی

purse

جست‌وجوی متن

شوهرِ خواهر

گویش خلخال

اَسکِستانی: zâmâ دِروی: zâmâ شالی: zâmâ کَجَلی: zamâ کَرنَقی: zamâ/ xâvara ši کَرینی: xâvara šu/ zâmâ کُلوری: zâmâ گیلَوانی: zâmâ لِردی: xovara šu/ zâmâ

شوهر خواهر

گویش اصفهانی

تکیه ای: šüdâdâ طاری: miraxox طامه ای: šuxâh طرقی: meraxoh کشه ای: meraxox نطنزی: šuxâhâr

تهدیگِ برنج

گویش خلخال

اَسکِستانی: sâta دِروی: sâxta کَجَلی: suta کَرنَقی: suxta کَرینی: suxta کُلوری: sâta گیلَوانی: suta لِردی: soxta

آب

دیکشنری فارسی به ترکی

سو

گویش بختیاری

1. روشنى، نور؛ 2. دید چشم. tiâ-m su nâra>:چشمم خوب نمى‏بیند؛be su-i čera qasam:به نور این چراغقسم> .