staffsدیکشنری انگلیسی به فارسیکارکنان، کارمندان، پرسنل، هیئت، اعضاء، چوبه، تیر، چوب بلند، چوب پرچم، افسران و صاحبمنصبان، با کارمند مجهز کردن و شدن
staffدیکشنری انگلیسی به فارسیکارکنان، کارمندان، پرسنل، هیئت، اعضاء، چوبه، تیر، چوب بلند، چوب پرچم، افسران و صاحبمنصبان، با کارمند مجهز کردن و شدن
stabدیکشنری انگلیسی به فارسیخم شدن، زخم چاقو، سخمه، ضرب، ضربت با چیز نوک تیز، خنجر زدن، زخم زدن، سوراخ کردن، فرو بردن، سیخونک زدن، سیخ زدن
staffدیکشنری انگلیسی به فارسیکارکنان، کارمندان، پرسنل، هیئت، اعضاء، چوبه، تیر، چوب بلند، چوب پرچم، افسران و صاحبمنصبان، با کارمند مجهز کردن و شدن