سدوملغتنامه دهخداسدوم . [ س َ ] (اِ) حاکم ظالم . (آنندراج ) (غیاث ) : آن روز هیچ حکم نباشد مگر بعدل ایزد سدوم را ننشسته بحاکمی . ناصرخسرو.ایمن مشو ای حکم تو از حکم سدوم از تیر س
سدوملغتنامه دهخداسدوم . [ س َ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای قوم لوط که قاضی آن را سدوم گفتندی و ابوحاتم در کتاب المزال و المفسد گوید آن سذوم به ذال معجمه است . و گوید به دال خطاست
سدوملغتنامه دهخداسدوم . [ س َ ] (اِخ ) نام قاضی شهر لوط است و فتوای به لواط داده بود. (برهان ) (آنندراج ). قاضی شهر لوطو او فتوای به لواطت داده بود. (غیاث ) : گناه هم تو نمایی و
سدوملغتنامه دهخداسدوم . [ س ُ ] (اِخ ) نام دارالسیاسه ٔ بهرام گور و چون در آنجا می نشست بار اول نظرش بهر که میافتاد او را میکشت تا آنکه روزی اعرابیی را دید حکم کشتن او کرد. اعرا