سنتورزنلغتنامه دهخداسنتورزن . [ س َ زَ ] (نف مرکب )آنکه سنتور نوازد. (فرهنگ فارسی معین ) : کبک ناقوس زن و شارک سنتورزنست فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا.منوچهری .
سنتدیکشنری عربی به فارسیدرصد , يک صدم , سنت که معادل يک صدم دلا ر امريکايي است , سال , سنه , سال نجومي
سنتفرهنگ مترادف و متضاد۱. آداب، آیین، رسم، رسوم، عرف، مذهب ۲. راه، روش، سیره ۳. ختنه، ختنهسوران ۴. تسنن، سنی ≠ شیعه
سنتدیکشنری فارسی به انگلیسیcent, constitution, convention, custom, institution, precedent, saint, tradition, usage