ساحوقلغتنامه دهخداساحوق . (اِخ ) اسم جائی است . (شرح قاموس ). نام موضعی است که در آنجا میان بنی ذبیان و عامربن صعصعة جنگ واقع شد. (منتهی الارب ). جایگاهی است مربوطبا یکی از ایام
ساحقلغتنامه دهخداساحق . [ ح ِ ] (ع ص ) سحق کننده و کوبنده . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساینده . ریزکننده . نرم کننده . آس کننده . فرساینده . کهنه کننده . ریزریزکنند
کساحلغتنامه دهخداکساح . [ ک َس ْ سا ] (ع ص ) خاک روب . (مهذب الاسماء). خاک کش . (دهار). رجوع به کسح و کساحة شود.
کساحلغتنامه دهخداکساح . [ ک ُ ] (ع اِ) بیماری است مر شتران را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ساحلغتنامه دهخداساح . (اِخ ) نام یکی از چهار تن که در گردکردن شاهنامه ٔ منثور ابومنصوری . شرکت داشته اند. وی پسر خراسان و از مردم هرات بوده است . رجوع به مزدیسنا، دکتر معین ص 3