servingدیکشنری انگلیسی به فارسیخدمت، خدمت کردن، پیشخدمتی کردن، خدمت انجام دادن، بکار رفتن، بدرد خوردن، توپ را زدن، خوراک دادن
دریچۀ آشپزخانهserving hatchواژههای مصوب فرهنگستاندریچهای در دیوارِ بین تالار و آشپزخانه برای انتقال غذا و ظروف از آشپزخانه به تالار
زهبانserving 2واژههای مصوب فرهنگستانپوششی که برای جلوگیری از سایش و رفتگی زه در سوفارگاه به دور آن میپیچند
محل تحویلserving 4واژههای مصوب فرهنگستانمحلی برای بازبینی که از آنجا اقلام آمادهشدۀ صورتغذا در بخش تولید به بخش مهمانها منتقل میشود
سوگیری خودسودself-serving biasواژههای مصوب فرهنگستانتمایل به انتساب موفقیتها به خود و مقصر دانستن اوضاع برای ناکامیها
سوگیری گروهسودgroup-serving biasواژههای مصوب فرهنگستانیکی از گرایشهای شناختی که بهموجب آن افراد برای گروه خود بیشازحد ارزش قائل میشوند و بهخصوص تمایل دارند موفقیتها را به گروه و شکستها را به عوامل بیرونی نسب
بستای قهوهcoffee pod,espresso pod, easy serving espresso pod, E.S.E podواژههای مصوب فرهنگستانقرص قهوة فشردهشده درون محفظة پارچهای
خودخواهدیکشنری فارسی به انگلیسیasocial, egoist, egoistic, egotistic, egotistical, mean, self-centered, self-serving, selfish