runدیکشنری انگلیسی به فارسیاجرا کن، رانش، ترتیب، سلسله، تک، ردیف، محوطه، سفر و گردش، حدود، امتداد، رد پا، دویدن، راندن، اداره کردن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، جاری شدن، دوام یافتن، ادامه
ریسه 1runواژههای مصوب فرهنگستان[آمار] رخداد متوالی صفات یا کیفیاتی یکسان در یک سری از مشاهدات مربوط به این صفات یا کیفیات [رمزشناسی] بیتهای یکسان متوالی در یک دنبالۀ دودویی که با بیتهای پیش
قعدةلغتنامه دهخداقعدة. [ ق َ دَ ] (ع اِ) برای مره . (اقرب الموارد). || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : یرتفع [ نبات الزقوم ] نحو قعدة الان
قعدةلغتنامه دهخداقعدة. [ ق َ ع َ دَ ] (ع اِ) هوده یا مرکبی است دیگر مر زنان را. (منتهی الارب ). مرکبی است مردم را. (اقرب الموارد). || گستردنی . (منتهی الارب ). طنفسة. (اقرب المو
قعدةلغتنامه دهخداقعدة. [ ق ِ دَ ] (ع اِ) نوعی از نشست . || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. || فرزند پسین ، للذکر و الاثنی و الجمع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- ذوالقِع
قعدةلغتنامه دهخداقعدة. [ ق ُ دَ ] (ع اِ) شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. (اقرب الموارد) : پیشم چو ماه قعده ٔ شبرنگ از آن کشندتا خوانم آفتاب جنیبت برِ سخاش . خاقانی .قعده
قعودةلغتنامه دهخداقعودة. [ ق َ دَ ] (ع اِ) شتری که شبان برای حاجات خود نگاه دارد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خرمابن . (اقرب الموارد).
قعدلغتنامه دهخداقعد. [ ق َ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاعد، چون خدم ج ِ خادم . || خوارج . || آنانکه دیوان ندارند. || آنانکه به کارزار روند. || عذره . || (اِمص ) ان یکون بوظیف البعیر
قعدلغتنامه دهخداقعد. [ ق ُ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قعود شود.
روغنگویش کرمانشاهکلهری: řün گورانی: řün سنجابی: řün کولیایی: řün زنگنهای: řün جلالوندی: řün زولهای: řün کاکاوندی: řün هوزمانوندی: řün
خیکِ روغنگویش کرمانشاهکلهری: hɪza گورانی: hɪza سنجابی: hɪza کولیایی: hɪza زنگنهای: hɪza/ hɪza řün جلالوندی: hɪza/ hɪza řün زولهای: hɪza/ hɪza řün کاکاوندی: hɪza/ hɪza řün هوزمانوند