قعموصلغتنامه دهخداقعموص . [ ق ُ ] (ع اِ) سماروغ . (منتهی الارب ). قارچ . ضرب من الکماة. (اقرب الموارد). || پلیدی مردم و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قعمصةلغتنامه دهخداقعمصة. [ ق َ م َ ص َ ] (ع مص ) یک بار پلیدی انداختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعملغتنامه دهخداقعم . [ ق َ ع َ ] (ع اِمص ) کجی و بلندبرآمدگی است در سرین . (منتهی الارب ). میل و ارتفاع فی الالیتین . (اقرب الموارد). || کژی بینی . (منتهی الارب ). میل فی الان
قعملغتنامه دهخداقعم . [ ق َ ع َ ] (ع مص ) بیمار گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قعم الرجل قعماً؛ اصابه داء فقتله . (اقرب الموارد).
قعملغتنامه دهخداقعم . [ق َ ] (ع اِ) بانگ گربه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) فریاد کردن و بانگ برآوردن گربه . گویند: قعم السنور قعماً؛ صاح . (اقرب الموارد).
قعموسلغتنامه دهخداقعموس . [ ق ُ ] (ع اِ) قسمی از کماة است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قعموص شود.