قسقسلغتنامه دهخداقسقس . [ ق َ ق َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). قُساقِس . (اقرب الموارد).
قسقسةلغتنامه دهخداقسقسة. [ ق َ ق َ س َ ] (ع مص ) سرعت و شتاب کردن . || مواظبت داشتن در سیر. (اقرب الموارد). || همه شب رفتن . || خو کردن شب رفتن را. (منتهی الارب ): قسقس لیلَه أج
قسقبلغتنامه دهخداقسقب . [ ق ُ ق ُب ب ] (ع ص )ضخم . (اقرب الموارد). قُسْحُب ّ. (منتهی الارب ). ستبرو ضخیم و کلفت . (ناظم الاطباء). رجوع به قسحب شود.
قسقوسلغتنامه دهخداقسقوس . [ ق ُ ] (ع اِ) هیزمی است که انواع آن با افران میسوزد ، و این کلمه دخیل است . (اقرب الموارد). نام نوعی چوب که میسوزد، و عامه آن را سکوس نامند و سقواص نیز