قمامةدیکشنری عربی به فارسیزباله , اشغال , سرباز زدن , رد کردن , نپذيرفتن , قبول نکردن , مضايقه تفاله کردن , فضولا ت , ادم بيکاره , بي ارزش , چيز پست و بي ارزش
قمامةلغتنامه دهخداقمامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) ابن ابی یزید کاتب عبداﷲبن صالح بن علی و پسر اوصالح بود. رسائل مشهوری دارد عبدالملک او را با تبرگردن زد. رجوع به الوزراء و الکتاب ص 211
قمامةلغتنامه دهخداقمامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) بزرگترین کنیسه ٔ نصاری است در بیت المقدس ، که زیبایی و عظمت آن در وصف نگنجد. این کنیسه در وسط شهر است و بارویی آن را فرا گرفته و در آن
قمامةلغتنامه دهخداقمامة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) گروه مردم . || خاکروبه . ج ، قُمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قماملغتنامه دهخداقمام . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 16هزارگزی شمال سنقر و 15 هزارگزی راه فرعی سنقر به گردگانه . موقع جغرافیای
دار قماملغتنامه دهخدادار قمام . [ رُ ق ُ ] (اِخ ) جایی است در کوفه منسوب به قمامه دختر حارث بن هانی کندی . (از معجم البلدان ).