ringدیکشنری انگلیسی به فارسیحلقه، انگشتر، میدان، گود، طنین، طوقه، محفل، طوق، ناقوس، زنگ اخبار، چنبر، صحنه ورزش، جسم حلقوی، صدای زنگ تلفن، عرصه، گروه، طنین صدا، زنگ زدن، احاطه کردن، چرخ خوردن، حلقه زدن، گرد امدن
powderingدیکشنری انگلیسی به فارسیپودر شدن، پودر کردن، پودر زدن به، گرد زدن به، گرد مالیدن بصورت گرد در اوردن
measuringدیکشنری انگلیسی به فارسیاندازه گیری، اندازه گرفتن، سنجیدن، پیمانه کردن، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن، پیمودن، در امدن