قارورهلغتنامه دهخداقاروره . [ رو رَ ] (اِخ ) نام آبی به یک منزلی نقره در نجد و آن را هوائی سالم و جوی صافی است . (از رحله ٔ ابن جبیر).
قارورهلغتنامه دهخداقاروره . [ رو رَ ] (ع اِ) شیشه . (ترجمان عادل بن علی ). قرابه . پیاله . (دهار). || آنچه در آن می و مانند آن باشد عموماً. (منتهی الارب ). ظرفی که در آن می و سرکه
قارورهفرهنگ انتشارات معین(رَ یا رِ) [ ع . قاروة ] (اِ.) 1 - ظرفی شیشه ای که نمونه ادرار را در آن کرده نزد پزشک برای معاینه می بردند. 2 - نوعی پیکان .
قارورهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. شیشه.۲. شیشۀ شراب.۳. نوعی ظرف شیشۀ دهانتنگ.۴. (طب قدیم) شیشهای که ادرار بیمار را برای معاینه یا تجزیه در آن میریزند.
قاروره ٔ برجلغتنامه دهخداقاروره ٔ برج . [ رو رَ / رِ ی ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قاروره که از برج اندازند (آنندراج ) : فلک قاروره ٔ برجت شد ای ماه سماقدران ملک پروانه ٔ نورت شد ا
قاروره بر سنگ زدنلغتنامه دهخداقاروره بر سنگ زدن . [ رو رَ / رِ ب َ س َ زَ دَ] (مص مرکب ) کنایه از ناخوش کردن عیش . (آنندراج ).
قاروره اندازلغتنامه دهخداقاروره انداز. [ رو رَ / رِ اَ ] (نف مرکب ) نفاطه . (حبیش تفلیسی ). کسی که در جنگ مأمور انداختن قاروره است .
قاروره شناسلغتنامه دهخداقاروره شناس . [ رو رَ / رِ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) بول بیمارشناس . پزشکی که از بول بیمار بیماری او را تشخیص کند : قاروره شناس نبض بفشردقاروره شناخت رنج او برد.نظ
قارچگویش اصفهانی تکیه ای: kelâqalandarǰe طاری: qârč طامه ای: kelâperi طرقی: qârč کشه ای: qârč نطنزی: qârč