قلیةلغتنامه دهخداقلیة. [ ق ِل ْ لی ی َ ] (ع اِ) بنائی است شبیه معبد ترسایان . (منتهی الارب ). شبه الصومعه . (اقرب الموارد).
قلیةلغتنامه دهخداقلیة. [ ق ِل ْ لی ی َ ] (ع اِ) همه . (منتهی الارب ). جماعت . (اقرب الموارد). گویند جأوا بقلیتهم ؛ ای بجماعتهم و لم یدعوا ورائهم شیئاً. اکل الضبب بقلیته ؛ ای بع
قلیوشةلغتنامه دهخداقلیوشة. [ ق َل ْ ش َ ] (اِخ ) شهری است به اندلس . (منتهی الارب ). رجوع به اسپانی و اسپانیا شود.
قولیةلغتنامه دهخداقولیة. [ ق َ لی ی َ ] (اِخ ) از القاب غلات در آذربایجان . (خاندان نوبختی از شهرستانی ص 132 و تبصره ص 423).
قولیةلغتنامه دهخداقولیة. [ ق َ لی ی َ ] (ع اِ) شور وغوغا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).