قباپوشلغتنامه دهخداقباپوش . [ ق َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ قبا : غلام قامت آن لعبت قباپوشم که از محبت رویش هزار جامه قباست . سعدی (بدایع).من ماه ندیده ام کله دارمن سرو ندیده ام قباپو
قباپوستینلغتنامه دهخداقباپوستین . [ ق َ ] (اِ مرکب ) پوستین قبا : زرش داد و اسب و قبا پوستین چه نیکو بود مهر در وقت کین . سعدی .دلش بر وی از رحمت آورد جوش که اینک قبا پوستینم بپوش .
قباپوستینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپوستین قبامانند: ◻︎ زرش داد و اسب و قباپوستین / چه نیکو بُوَد مهر در وقت کین (سعدی۱: ۹۳).