قزعةلغتنامه دهخداقزعة. [ ق َ زَ ع َ ] (ع اِ) یکی قزع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: کانت السماء کالزجاجة لیس فیها قزعة. (اقرب الموارد). || لته پاره . گویند: ما عنده قزع
قوزعةلغتنامه دهخداقوزعة. [ ق َ زَ ع َ ] (ع مص ) مغلوب شدن و گریختن . (منتهی الارب )(اقرب الموارد): قوزع الدیک قوزعة؛ مغلوب شد و گریخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الا
قزعلغتنامه دهخداقزع . [ ق َ زَ ] (ع اِ) پاره های ابر تنک . (منتهی الارب ).قطعه های متفرق کوچک از ابر. (از اقرب الموارد). || پشم ستور جای جای فروریخته در بهاران . (منتهی الارب )
قوزعلغتنامه دهخداقوزع . [ ق َ زَ ] (ع ص ، اِ) گردن بند لازم که پیوسته باشد . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قلدتم قَلائِدَ قوازع ؛ ای طوقتم اطواقاً لاتفارقکم ابداً. (منتهی ال