قذةلغتنامه دهخداقذة. [ ق ُذْ ذَ ] (ع اِ) پر تیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قُذَذ. || کیک . ج ، قِذّان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کرانه ٔ شرم زن . (منته
قذة قذةلغتنامه دهخداقذة قذة. [ ق ُذْ ذَ ق ُذْ ذَ ] (ع اِ مرکب ) کلمه ای که کودکان تازی در بازی گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به قذان قذان شود.
موقذةلغتنامه دهخداموقذة. [ م ُ وَق ْ ق َ ذَ ] (ع ص ) ماده شتری که پستان بند در پستان وی اثر کند. || ماده شتر بزرگ پستان که شیرش کم کم بیرون آید و مکیدن و دوشیدن بسیار در پستان وی
نوحهلغتنامه دهخدانوحه . [ ن َ / نُو ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِ) بیان مصیبت . گریه کردن به آواز. (غیاث اللغات ). آواز ماتم . شیون . (آنندراج ). گریه به آواز بلند. زاری . ناله . فریاد
تنورهلغتنامه دهخداتنوره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) سلاحی باشد مانند جوشن ، لیکن غیبه های تنوره درازتر از غیبه های جوشن باشد، و غیبه آهن جوشن را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از فره
خستهلغتنامه دهخداخسته . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) استخوان خرماو شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان قاطع). هسته . (از ناظم الاطباء). عَجَم . تکس . تکسک . تخم . حب . نواة. (یادداشت
بازیلغتنامه دهخدابازی . (اِ) هر کار که مایه ٔ سرگرمی باشد. رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی . کار تفریحی . لَعب . (حاشیه ٔ برهان قاطع). لهو : سر شهریاران به رزم اندر است ترا
غوریانلغتنامه دهخداغوریان . (اِخ ) سلسله ای از امرا هستند که از قدیم در نواحی صعب غور واقع در کوهستانهای مابین هرات و غزنه امارت داشتند و به ملوک شنسبانیه یا آل شنسب مشهور بوده ان