قچلغتنامه دهخداقچ . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) قُج . میش نر شاخ دار جنگی . ظاهراً این لفظ ترکی است . (آنندراج ) : پنبه در آتش نهادم من به خویش در فکندم من قچ نر را به میش .مولوی .
قچفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= قوچ: ◻︎ از غایت انصاف تو در خطهٴ عالم / با گرگ، قُچ و میش به یک آبخور آمد (مجیرالدین بیلقانی: ۵۷).
ججقلغتنامه دهخداججق . [ ج ُ ج ُ ] (اِ) جوانه . جوش [درخت و گیاه ]، در لهجه ٔ قزوین . (یادداشت مؤلف ).