قویلیلغتنامه دهخداقویلی . [ ] (معرب ، اِ) نوعی از صعتر است که ورق آن مشابه ورق زوفا است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به صعتر شود.
قیلی ویلی رفتنلغتنامه دهخداقیلی ویلی رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) قیلی ویلی رفتن یا کردن دل ، قند تو دل کسی آب شدن . شایق و مایل به چیزی بودن . خبری خوش شنیدن و از آن مسرور شدن . غنج زدن
قیلیچ قورچیسیلغتنامه دهخداقیلیچ قورچیسی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) قورچی شمشیر. شمشیردار (صفویه ). (فرهنگ فارسی معین از سازمان صفویه ص 87). نام دسته ای از قورچیان حکومت صفویه . رجوع به