ضفلغتنامه دهخداضف . [ ض َف ف ] (ع ص ) رجل ٌ ضَف ﱡالحال ؛ تنک و رقیق حال . آنکه آمد کم دارد و عیال بسیار. (منتهی الارب ). آنکه دخل او کم از خرج است .
ضفلغتنامه دهخداضف . [ ض َف ف ] (ع مص ) دوشیدن ناقه را بهمه ٔ کف دست . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). الحلب بالکف کلّها. (تاج المصادر). || گرد آوردن چیزی را. || بندکردن انگشتا
ضفلغتنامه دهخداضف . [ ض ُف ف ] (ع اِ) چیزکیست مانند کنه تیره و خاکستری رنگ هرگاه میگزد بر پوست آبله برمی آید. (منتهی الارب ). شب گز. (مهذب الاسماء). ج ، ضِفَفة.