ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) محمد (خواجه ...). پدر دستور قابل فاضل خواجه فضل الدین محمود. از صنادید کرمان بود و اباًعن جد منصب مقدمی و پیشوائی ملک کرمان بلکه و
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم منادی . رجوع به محمدبن ابراهیم ... شود.
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) محمدبن ابی نصربن شهید الغزنوی . رجوع به محمدبن ابی نصر... شود.
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) محمدبن امین الدین عبدالعزیز. رجوع به محمدبن امین الدین ... شود.
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) محمدبن عبدالواحدبن احمدبن عبدالرحمن بن اسماعیل الحافظ الحجة الامام ضیاءالدین ابوعبداﷲ السعدی الدمشقی الصالحی . رجوع به محمدبن عبدا
حافظ ضیاءالدینلغتنامه دهخداحافظ ضیاءالدین . [ ف ِ ئُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ضیاءالدین محمدبن عبدالواحد شود.
قاضی ضیاءالدینلغتنامه دهخداقاضی ضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نوراﷲ ولد قاضی درویش محمدبن خواجه شکراﷲ وزیر و برادرزاده ٔ قاضی عیسی بود و در ایام حکومت امیرخان در هرات متکفل منصب قضاء شد
قره ضیاءالدینلغتنامه دهخداقره ضیاءالدین . [ ق َ رَ ئِدْ دی ] (اِخ ) دهی از دهستان چایپاره ٔ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی و مرکز بخش ، در 42 هزارگزی شمال خاوری خوی در مسیر شوسه ٔ خوی به
قره ضیاءالدینلغتنامه دهخداقره ضیاءالدین . [ ق َ رَ ئِدْ دی ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان خوی که در قسمت شمال خوی واقع است . حدود آن از شمال به دهستان قره قویون و گجلرات ،
ضیاءلغتنامه دهخداضیاء. (اِخ ) ابن ابی الضوء القرطبی . مردی عالم بعلوم عربیه و شعر وحافظ ایام عرب و مشاهد آن . (روضات الجنات ص 335).