حص ءلغتنامه دهخداحص ء. [ ح َص ْءْ / ح َ ص َءْ ] (ع مص ) شیر مکیدن کودک تا پر شدن شکم . || سیراب شدن . (منتهی الارب ).
علاءالدین حصکفیلغتنامه دهخداعلأالدین حصکفی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ح َ ک َ ] (اِخ ) محمد. مفتی شام . او راست : افاضة الانوار علی اصول المنار، در شرح المنار نسفی ، الدر المختار فی شرح تنویر ال
حصلغتنامه دهخداحص . [ ح َص ص ] (ع مص ) حص رأس ؛ستردن موی سر. موی از سر بریدن . موی از سر ببردن . (تاج المصادر بیهقی ). موی از سر ببردن سر خود. (زوزنی ). موی ستردن . موی ریزان
حصلغتنامه دهخداحص . [ ح ُص ص ] (اِخ ) نام چند موضع است به نواحی حمص . و خمر آن معروف است . (معجم البلدان ).
حصلغتنامه دهخداحص . [ ح ُص ص ] (ع اِ) ورس . (معجم البلدان ) (بحر الجواهر) (اختیارات بدیعی ). اسپرک . || زعفران ، ج ،حصوص . || دانه ٔ مروارید. (منتهی الارب ).