حصونلغتنامه دهخداحصون . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حصن . (ترجمان عادل ). دزها. دژها. قلعه ها : معاقل و حصون هند بر دست لشکر او زیر و زبر گردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 41
حصون تامارلغتنامه دهخداحصون تامار. [ ح ُ ] (اِخ ) (یعنی بریدن درخت را) همان عین جدی میباشد. (سفر پیدایش 14 : 7و 2 تواریخ 2 : 2). و آن از قدیم ترین شهرهای دنیا ومعاصر سدوم و عموره بوده
مُحَصَّنَةٍفرهنگ واژگان قرآنمنع شده (در اصل از احصان (به معني مانع شدن)- محكم شده -(درعبارت"قُرًى مُّحَصَّنَةٍ " منطقه اي كه با قلعه اي محكم احاطه شده وحفاظت مي شود)