حسنلولغتنامه دهخداحسنلو. [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، 35هزارگزی شمال خاوری مشکین شهر، 6هزارگزی شوسه ٔ گرمی - اردبیل . کوهستانی ، معتدل
حسنلولغتنامه دهخداحسنلو. [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان ، 54هزارگزی جنوب باختری قیدار، 41هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی ، سردسیر.
حسنلولغتنامه دهخداحسنلو. [ ح َس َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه 22هزارگزی باختر هشتیان 14هزارگزی جنوب راه ارابه رو قلعه ٔ رش بالا و 4هزارگزی مرز ترکی
حسن لؤلؤئیلغتنامه دهخداحسن لؤلؤئی . [ ح َ س َ ن ِ / ن ْ ل ُءْ ل ُ ئی ] (اِخ ) ابن زیاد فقیه کوفی مکنی به ابوعلی حنفی . درگذشته ٔ 204 هَ . ق . او راست : «ادب القاضی » و «الامالی » در
حسن گلوسوزلغتنامه دهخداحسن گلوسوز. [ ح ُ ن ِگ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی حسن صبیح است ، چه گلوسوز کنایه از چیزی باشد که بسیار شیرین است و افراط شیرینی گلو را میسوزاند، پس معن
حسن لکهنویلغتنامه دهخداحسن لکهنوی . [ ح َ س َ ن ِ ل َ هََ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن غیاث الدین . شاعر فارسی زبان هند و از نوادگان قطب الدین مودود چشتی است . (ذریعه ج 9 ص 245).
حسن لگذهلغتنامه دهخداحسن لگذه . [ ح َ س َ ن ِ ل ُ ذَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اصفهانی معروف به لغذه و لکذه و مکنی به ابوعلی . یاقوت گوید: به بغداد آمد و بفنون ادب نیک معرفت داشت و در قیاس