حدورلغتنامه دهخداحدور. [ ح َدْ وَ ] (ص مرکب ) (از: حد + وَر) محدود. حدپذیر. متناهی . مقابل بی حد و نامحدود.
حدورلغتنامه دهخداحدور. [ ح ُ ] (ع مص ) فرودآمدن به نشیب . (از منتهی الارب ). || برآماهیده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آماسیدن . (از منتهی الارب ). آماس پیدا کردن . ورم
حدورةلغتنامه دهخداحدورة. [ ح َ رَ ] (ع مص ) فربه شدن . ضخم شدن . (زوزنی ). || روان کردن چشم اشک را. (از منتهی الارب ).
فضای فازphase spaceواژههای مصوب فرهنگستاندر سامانهای با n درجۀ آزادی، فضای n2 بُعدی با محورهای (q1, q2, …, qn, p1, p2, …, pn) که در آن qs بیانگر درجۀ آزادی سامانه و ps تکانههای متناظر با qs است
یکسوسازی تُنُکلایهdepletion-layer rectificationواژههای مصوب فرهنگستانیکسوسازی ناشی از اتصال دو مادۀ غیرهمجنس مانند پیوندگاه P-N یا فلز و نیمرسانا