حمزةلغتنامه دهخداحمزة. [ح َ زَ ] (ع اِ) شیر. (منتهی الارب ). اسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). || تره ای است ترش . (منتهی الارب ). بقلة حریفة. (اقرب
حمزةلغتنامه دهخداحمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن اسدبن علی بن محمد، مکنی به ابی یعلی . یاقوت گوید: وی ادیب ، کاتب ، شاعر، مورخ و از اعیان دمشق و از افاضل مبرزین آنجا بود و در دمشق 5
حمزةلغتنامه دهخداحمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن بیض الحنفی الکوفی . وی از بنی بکربن واش است . شاعری مقدم و نیکو از شعرای دولت اموی بود به مهلب و پسر وی پیوسته بود. آنگاه به هلال بن
حمزةلغتنامه دهخداحمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن حسن اصفهانی . یکی از مورخان معتبر و مشهور قرن چهارم هجری است که تاریخ بسیار معتبری تألیف کرده است . این اثر بیشتر از ایرانیان باستا
زاویه ٔ حمزةلغتنامه دهخدازاویه ٔ حمزة. [ ی َ ی ِ ح َ زَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 27هزارگزی باختر بخش گرمی و 12هزارگزی راه شوسه ٔ گرمی به اردبی
اصحاب حمزةبن ادرکلغتنامه دهخدااصحاب حمزةبن ادرک . [ اَ ب ِ ح َ زَ ت ِ ن ِ اَ رَ ] (اِخ ) پیروان حمزةبن ادرک شامی خارجی بودند که در سیستان و خراسان و مکران و قهستان و کرمان بسر میبرد، و سپاهی
ابوحمزةالسکریلغتنامه دهخداابوحمزةالسکری . [ اَ ح َزَ تِس ْ س ُک ْ ک َ ] (اِخ ) محمدبن میمون . محدث است .
حمزلغتنامه دهخداحمز. [ ح َ ] (ع مص ) حمز شراب ؛ گزیدن شراب زبان را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زبان گز شدن . (منتهی الارب ). || حمز هم ؛ سوختن اندوه دل را. (منتهی الارب