حادث عرضيدیکشنری عربی به فارسیحادثه , سانحه , واقعه ناگوار , مصيبت ناگهاني , تصادف اتومبيل , علا مت بد مرض , صفت عرضي() , شيي ء , علا مت سلا ح , صرف , عارضه صرفي , اتفاقي , تصادفي , ضمني , ع
حادثةدیکشنری عربی به فارسیحادثه ضمني , حادثه معترضه , داستان فرعي , فقره , شيوع مرض , انتشار (مرض) , برخورد , تلا في , تصادف , وقوع , تعلق واقعي ماليات , مشموليت , شايع , روي داد , واقعه
حادثفرهنگ مترادف و متضاد۱. تازه، جدید، نو ≠ قدیم ۲. اتفاق، پیشامد، واقع، وقوع ۳. آفریده ≠ آفریدگار ۴. مخلوق ≠ خالق
حادث شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پدیدآمدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، ظهور کردن ۲. ایجاد شدن، به وجود آمدن، خلق شدن ۳. رخدادن، به وقوع پیوستن، اتفاق افتادن